کد مطلب:224160 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:194

کشف یک سر تاریخی
برای اثبات طرح تدلیس آمیز مامون به مطالبی در اخبار بر می خوریم كه این حقیقت را روشن تر می سازد.

دنباله مذاكرات با عبدالله بن سهل نوبختی مامون به او می گوید من وقتی امر كردم كه علی بن موسی قبول خلافت كند او ترسید و پنهان شد و گمان كرد راستی من او را بر خود مقدم می دارم درحالی كه من می خواستم آن ها را به مردم عوام بشناسانم و لغزش های سیاسی آن ها را اثبات كنم ولی مثل اینكه ابوالحسن می دانست این كار نشدنی است و ابا و امتناع می كرد و بعد هم كه من اصرار كردم خودم تردید یافتم - فضل بن سهل جریان نقشه و اندیشه مرا نمی دانست از باطن امر هم آگاه نبود كه این یك حیله سیاسی است و لذا مامون شخصا وقت بیعت را معین كرد و گفت این وقت را در طالع سرطان كه مشتری در آن باشد معین كنید؟

عمال از این نكته و تعیین وقت اطلاعی و توجهی نداشتند ولی مأمون كه خود به علم نجوم آگاه بوده به گفته ابن قفطی نامه خصوصی برای ذوالریاستین نوشت و به یكی از خواص خدمه خود داد گفت ببر و جواب او را بگیر كه امر مهمی است وقتی كه برای بیعت معین كردی وقتی



[ صفحه 105]



است كه كار در آن به پایان نمی رسد نقص در آن وارد می شود زیرا اگر در برج سرطان كه منقلب است مشتری در خانه چهارم او قرار گرفت اگر چه خانه شرف است ولی نحس است ذوالریاستین غفلت كرد یا درك مطلب نكرد و بعد متنبه شده و برای رفع اتهام مأمون نیز ساكت شد [1] .

مأمون خودش دستور داده بود كه این وقت را تعیین كنند و ذوالریاستین هم معین كرد و بیعت گرفته و عهدنامه نوشتند و بعد از شهادت امام خودش نوشت كه وقت بیعت نحس بود ولی كتمان سر نمود و دستور داد از توجه همه پنهان دارند.

عوفی می نویسد [2] حسن بن سهل كه در خراسان استقرار یافت خواست كار امارت را نظامی دهد ولی چون اهل قلم بود كار امارت از او ساخته نبود و لذا بزرگترین خطای سیاسی او این بود كه لشكر بسیار منظمی داشت گفت ما به این مردان احتیاج نداریم برخی از دیوان او خارج كنید - و گروهی را از دستگاه دولتی خارج كرد.

(اصل این فكر درست بود ولی زمان و مكان و موقعیت و شرایط موجود باید كاملا رعایت شود چنانچه درعصر ما هم هر چند روزی كه دولتی سر كار می آید این فكر را می كند ولی احیانا به جای اصلاح افساد می شود زیرا افراد درست و ناراضی كنار می كشند و اشخاص نادرست و بد اندیش جای آن ها را می گیرند و نظام امور مختل می گردد) [3] .

حسن بن سهل دستور داد گروهی را از نظر عدم احتیاج از آن دستگاه خارج كنند در آن موقع خورده حساب ها شروع شد و كارگردانان دولت هر كه را خواستند نگاه داشته و هر كه را نخواستند اخراج نمودند در حالی كه مأمون به این جریان راضی نبود.

نام جمعی از دیوان حك شد و حقوق آن ها قطع گردید و آتش انقلاب و اختلاف در دل ها خانه كرد از جمه كسان ناراضی كه دارای شخصیت و ارزش اجتماعی و صاحب فضیلت بود ابوالسرایا غلام هرثمه است این قهرمان بزرگ و سردار نامی جنگ از بغداد به كوفه رفت و با یكی از سادات طالبیه كه او ا طباطبا می خواندند بیعت كرد و او را برانگیخت تا علیه حسن بن سهل و مأمون قیام نماید.



[ صفحه 106]



گماشته گان حسن بن سهل ابوالسرایا را از كوفه بیرون كردند - ابوالسرایا خطبه به نام سید خواند و بیرون لشكری آراست و چون به جنگجوئی شهرت داشت اطراف او را گرفتند حسن بن سهل چندین بار قشون فرستاد با او به جنگ برخاست ابوالسرایا همه را شكست داد و كار او بالا گرفت حسن بن سهل از هرثمه مدد خواست و ابوالسرایا را منهزم نمودند - اهل بغداد كه مانند ابوالسرایا بسیار در میان آن ها بود و از بی كفایتی حسن بن سهل نیز در رنج بودند بر حسن خروج كردند و انقلابی در بغداد شدت یافت هرثمه خواست بغداد برود آتش انقلاب را خاموش كند حسن بن سهل از او هم بدگمان بود و لذا فرمان امارت شام داد هرثمه قبول نكرد گفت می روم در مرو خلیفه را می بینم و جریان كار را گذارش می دهم اگر او فرمانی دهد قبول كنم - هرثمه به طرف خراسان حركت كرد و حسن به برادرش فضل نامه ای نوشت كه مبادا برای كار من نزد خلیفه سعایت كند.

نامه وزیر بغداد قبل از هرثمه به مرو رسید و فضل او را طوری دیگر وانمود ساخت و به مأمون چنین گفت كه خروج ابوالسرایا به فرمان هرثمه بود - مأمون گفت فرمان استانداری شام را برای او بنویسند اما فضل به عنوان این كه تمرد كرده بدون اطلاع مأمون هرثمه را به زندان انداخت و دستور داد همان جا آن قدر با مشت زدند كه شبانه در گذشت - این سیره در جریان تاریخ دولت ها بسیار مكرر شده است.

عوفی می نویسد چون حسن بن سهل در بغداد متمكن شد و متكی به برادرش فضل بود با اهل بغداد بد رفتاری كرد و اهانت ها نمود مردم بغداد سخت بدبین شدند و از ظلم او به تنگ آمدند و از هر گوشه سادات خروج كردند و لشگری آراستند و حسن بن سهل را از بغداد بیرون كردند از ترس فضل بن سهل هیچ كس جرئت نداشت جریان وقایع را به مأمون گزارش دهد زیرا در آن عصر هم اطرافیان مانع می شدند كه حقایق امور به سمع پادشاه یا مسئول امر برسد می گفتند خاطر مبارك آسوده باشد.

فضل چون دید نزدیك است آتش انقلاب بلند شود كه همه را بسوزاند به گفته عوفی او به مأمون پیشنهاد كرد كه یك كس از سدات طالبیه را كه به زهد و ورع در عالم مستثنی باشد نیابت خود دهد و او را در بغداد ولیعهد خود نماید تا این فتنه ها خاموش گردد.

مأمون بر آن شد كه امام علی بن موسی الرضا را از بغداد بخواهد «این جا عوفی اشتباه كرد زیرا تحقیقا امام رضا (ع) در بغداد نبودند و آن جا هم نرفتند» گویا نظر فضل این بود كه



[ صفحه 107]



سید طباطبائی را با یكی از آن ها كه داعیه سلطنت دارد خلافت بدهد و آن ها بغداد بوده اند.

مأمون امام رضا را از مدینه دعوت كرد و خلافت و ولایتعهدی پیشنهاد نمود.

در همین اثنا مردم بغداد با ابراهیم بن مهدی پسر عموی مأمون بیعت كردند و او نیز حسن بن سهل را از بغداد بیرون راند و بر اوضاع مسلط شد.

تمام این جریان را رجال دولت و ملت لشكری و كشوری برای مأمون می نویسند ولی چنان فضل سدی اطراف مأمون كشیده بود كه هیچ خبری بدون اطلاع او به مأمون نمی رسید و تمام نامه ها را به فضل می دادند و او هم مخالفین را سركوبی می كرد و برای استقرار مقام خود اوضاع را تاریك نگاه می داشت قریب چهار سال بر این رویه گذشت تا یك روز مأمون طرفی از پریشانی و تشویش اهل بغداد با امام گفت:


[1] تاريخ الحكماء ابن قفطي ص 149 و فرج المهموم سيد بن طاوس ص 142 و اعلام الوراي طبرسي ص 194.

[2] جوامع الحكايات و لوامع الروايات نورالدين محمد عوفي نجار حنفي در قرن 7 ص 240.

[3] منظور عبارت زمان پهلوي است.